فارسی : یاشار احد صارمی
سکوت
دیگر زمانش رسیده بگو، هر چیزی که دل تنگت میخواهد
اتاق یواش و ساکت است
پنکهی وِزوِزی هم خاموش
و دختری که نوک مداد را تِق تِق روی میزش می زد رفته است.م
پس بگو به چه فکر می کنی
دلمان میخواهد صدای برگهای تو را بشنویم
صدای به هم نخوردهی جعبه ی ابزارت را
ترانههایت را از تنهایی
ترانههایت را از اندوه
قطارها بی حرکت روی ریل ها
کشتی ها لنگر انداختهاند در بندر
سگ ها سرشان را بلند می کنند
و خداها پایین را می نگرند از بالون هاشان
و شهر هیس و آهسته!م
و هر کسی اینجا همزادی دارد.م
از والدینت بگو _ م
از پدرت پشت فرمان ماشین
از مادر بی رحمت سرِ شیر آب
بگو ما هم بدانیم از آن همه ابر که دیدهای، از همه ی درختان .م
امشب شعرت را که با خودت آوردهای برایمان بخوان
اقیانوس ایستاده و دیگر اینجا و آنجا در تلو تلو نیست
حتی بتهون هم
در وان مرگش می نشیند
و سمعک سردش فرو رفته در یکی از گوشهاش. م
No comments:
Post a Comment