Wednesday, December 5, 2007

Ray Sweetman



Do something useful, pray for rain


ّFarsi: Yashar A. Saremi


کاری به درد بخور. دعای باران!ه


ری سوویت‌من



زیبایی درختان چه فرّار
انگار که از جنس خود آدمی آنها.

باد
غمگین‌تر از همه
چقدر بی دوست
چقدر تنها.

عاشقت بودم همیشه در ستایشت خیلی
عریان و از ته دل بود دوستت داشتنم ای
جامه‌ی عروسی‌ات را به من دادی
پسرت را به من
در پیچ پیج گیسوانت
فصل‌ها را به من

ما در قاپ چندی از اندیشه‌های این و آن
غافل، خودمان خیلی داشتیم در ما

عکسی از مراسم عروسیت
بیست سال پیش
تو و چند زن دیگر
می‌خواهی برش دار! مادرم گفت.
چرا که نه
گرفتم و با عکسی از تو در مزرعه دفنشان کردم.
اما امان از دست این سگِ کوپوی اوغلی
هی کندوکند و پسشان آورد
مثل خاطره‌هایی از یک زندگیِ دیگر
انگار که رازی در دل داشته باشند

بی‌آبی این‌روزها در آتلانتا اقامت دارد
مثل ژنرال شِرمن که هی حتی ردپای خودش را تعقیب می‌کند

آبهای عالم همه خواهند خشکید به زودی، می‌گویند.
هیچ کسی دیگر برای معجزه نمی‌رقصد.
باران هم که سرش مشغولِ کار خودش
مثل نوجوانی در آینه،
آنها تنها برای عشق می‌رقصند.

آن بالا پرهای ریز مرغ‌ها معلق
این پایین واگن‌های نامرتب.

حقیقت دنیا همین است درست در همانی که بود
تنها چیزی که به نظر واقعی ‌می‌آید
باز همین راز و نیاز‌های گریه‌الود همسایه‌ست
از پشت دیوار.ه



_______________________

Monday, November 5, 2007

Ray Sweetman




My cat and me

Ray Sweatman
رِی سوویت‌من

Farsi:Yashar A. Sarami

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من و گربه‌ام

بعضی وقت‌ها
این گربه‌ی من
در شکوه در گلایه
انگار که غذایش به حد کافی نبوده
منهم درِکلازت را آهانی باز می‌کنم
که خانم برود در تاریکی قشنگ و شنگ خرناس‌هایش را بکشد
از دل و جان که بیفتد برود توی سبد رخت‌ها خوابش ببرد

من، اوه من هم همه‌ی روز را در خواب می‌گذرانم
خیره‌می شوم به این مردم که بروبر نگاه می‌کنند
انگار خارجکی با آنها حرف می‌زنم
یا خودم را پیدا می‌کنم
زُل کرده به سایه‌ها
که شکل می‌گیرند میان ساختمان‌ها
یا حس می‌کنم صدایِ شکل ‌و شمایل بِناها را
که شاید وجود دا یا نداشته‌باشند.
م

و زمانی که خانم حاضر می شود بیاید بیرون
به او یک پرنده‌ی خیالی تعارف می‌کنم
او هم قایم به دهانش می‌گیرد
و بعد پشتم آنجا خرناس می‌کشد
مثل قاصدک‌های بی‌گناه در ترانه‌های اول صبح کفشدوزک‌ها
و بعد هر کداممان می‌رویم دنبال دوش و رویاهای خود
چنان و چنین و همین!
م

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مهرداد عزیز در درفت و تحریر اول این ترجمه همان زل زدن را طبق معمول نوشته بودم. ولی! دیدم چقدر آخر زل بزنم هی در زبان! بعد خب یک دفعه آن شیطان کوچک زبان این ور آن ور وِز خواند در گوشم اِ. زُل کردم به. مثل زوم کردن به! امکانات مخفی و متنی زبان. حالا این فارسی زل کردن هم دارد شاعرِ خوش ورای من !
م
ـــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــ

Friday, October 26, 2007

Ray Sweetman







When trees were dogs and we were trees
Ray Sweatman
Farsi:Yashar A Sarami

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درختان که سگ‌ها بودند و ما درختان

خدایان وقتی که نئشه ‌شدند
عینهو درختان کنار هم ایستادند
در هاپ‌هاپ‌هاپ عینهو سگ‌های چوبی
از آن‌ بالا از ابدیت.م

تنها کاری که از دستمان می‌آید
اینکه بتراشیم عشقمان را در دل‌های مشنگ.م
و در تخت‌خواب به سمت خودمان غلت بزنیم
چه زن آنجا باشد چه نباشد.م

و به یاد بیاوریم زمانی را که
آنها، ما و ما آنها بودیم
و ناوا شدنی.م



____________________

Raymond Carver







The Current
Farsi:Yasha A. Sarami

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جریان

چشم ندارند این ماهی‌ها
این ماهی‌های نقره‌ای که در خواب سراغم می‌آیند
و تخم می‌افشانند در کیسه‌ی مغز من. م

ولی یکی هست که می‌آید ...م
سنگین ، زخمی ، ساکت درست عین بقیه
ایستاده همین طوری جلو جریان آب

دهان تاریکش را جلو جریان می‌بندد
باز و بسته انگار خود جریان شناورِ. م


Thursday, October 18, 2007

Raymond Carver



Fear
Raymond Carver
Farsi:Yashar A. Sarami

___________________

ریموند کاروِر

ترس

ترس از ماشین پلیس که می‌پیچد.م
ترس از به خواب رفتن در شب. ز
ترس از نخوابیدن.م
ترس از برگشتنِ دوباره‌ی گذشته‌ها.م
ترس از حالا در حال پرواز.م
ترس از زنگ‌های پی در پی تلفن در مرداب شب.م
ترس از طوفان‌های برقی.م
ترس از زنِ خدمتکاری که بر گونه‌اش لکه‌ای دارد!م
ترس از سگی که به من گفتند گاز نمی‌گیرد.م
ترس از اضطراب‌!م
ترس از شناسایی جسدِ دوست مرده.م
ترس از بی پولی و ورشکستگی.م
ترس از زیادی، در حالی که مردم این را دیگر باور نمی‌کنند.م
ترس از پرونده‌ های روانی.م
ترس از دیر یا زود رسیدن قبل از دیگران.م
ترس از دست خط بچه‌های خودم روی پاکت‌نامه‌ها.ز
ترس از مرگ زود رس آنها که وای پیش از من ، و من احساس گناه کنم.م
ترس از زندگی با مادرم در روزهای پیری‌اش ، و روزهای پیری من.م
ترس از گه گیجه‌گی.م
ترس از امروز که با نوشته‌ای غمگین به پایان برسد.م
ترس از بیداری در غیاب ناگهانی تو .م
ترس از دوست نداشتن و دوست نداشتن به حد کافی.م
ترس از که دوست داشتن و نکند آنهایی را که دوستشان دارم مرگ آور باشند.م
ترس از مرگ.م
ترس از عمر زیادم
ترس از مردن.م
از من گفتن. م

__________________




Monday, August 6, 2007

Virginia wolf

نامه‌ی ۵۰۹ : به ويولت ديکنسون‌.






دوشنبه [۱۱ اکتبر ۱۹۰۹]


ويولتِ۱ من ،
آيا حالا در لندنی ؟
می‌توانم به ديدنت بيايم؟ همه‌ی ما بر گشته‌ايم .
حالت چطور است‌؟آدريان می‌گويد تو را امروز جايی گذرا ‌ديده‌است ولی خوب به ياد نمی آورد.‌ زنی که امروز به آدريان۲ خنديد تو بودی يا يک روسپی ؟

دوستدار تو
ويرجينيا استفان


از مجموعه‌ی بورگ ۳


۱ - ويولت ديکنسون (Violet Dickinson‌)دوست نزديک ويرجينيا (Virginia Woolf). بنا به تاکيد زندگی نامه نويس و خواهر زاده‌ی ويرجينيا، کونتين بل (Quentin Bell) : ويولت شايد اولين زنی بود که ويرجينيا عاشقش شد .
۲ـ آدريان استفان (Adrian Stephen) جوان ترين برادر ويرجينيا وولف

----


۳ -Virginia Woolf Manuscripts: From the Berg Collection at the New York Public Library

Mirabai



ترانه ی ۷۱
از شاعره و اوزان هندی : ميرآباي



بي صورت گرد محبوبم مرا ياراي اين زيستن نيست
مگر او را هنوز نداده ام هوش و تن و اين زندگي سپنج را؟
بيا كه زيبايي اش مرا چه جادو مي كند !به
به راهش خيره مي شوم هر شب و روز
ميرا مي گويد اين را : به
محبوب من
بپذير اين غلام حلقه به گوشت را
تنها چيزي كه اين زن از تو مي طلبد !به



نيايش شماره ي ۹۶ ميرآباي



در آي
به خانه ي من در آي اي خداي كيهاني
تن من بيماراست و پر از درد
جان و روان من مي سوزد
در آي و اين آتش پريشانگوي را پريشان كن !
از
من همه ي شب را در اين گريه ي بيهوده گذرانده ام
خواب و آرامش مرا ترك كرده است
و هنوز اين زندگي بي شرم و ننگين حضور دارد
براي من خوشبختي عطا كن
مرا پريشان و آواره نكن !
از
در آي
در آي
بيا از اين در
و چشم مرا بر در مخواه
كه ميراي در بند دارد ديوانه مي شود !
از





شاعره ي هندي ميرآباي ۱۴۹۸-۱۵۴۷





Saturday, July 14, 2007

Ghada Samman

غادة السمان
ادبیات سوریه

n




بگو بنام الهه‌ی اندوه


در قهوه‌خانه‌‌ی ساحلی می‌نشینم
خیره می‌شوم به کشتی‌ها که از دورها پیدا
و
این
تویی که با عجله
از قاره ی روبرو پا روی آب می گذاری می آیی
تا
با
هم بنشینیم
قهوه‌ بنوشیم.
مثل روزهای پیش از مردنت که عادتمان بود.و

هنوز که هنوزست بین من و تو چیزی عوض نشده
ولی عزیزم این دیدار نهانی را از دست نخواهم داد.و
هر چند این و آن خیال می‌کنند
آن که رفته
دیگر بر نمی‌گردد


______________

Fernando Aguiar

n

بی اسم

فرناندو آگیلار

پرتقال
.



n



Portugal
Sem Título

n
A Popcrete Poem





Thursday, July 12, 2007

Augusto de Campos b. 1931

Olho por olho

Eye For Eye

n
A Popcrete Poem

n

چشم برای چشم

آگوستو دِ کامپُوس






Monday, June 4, 2007

Shimizu Toshihiko

سه نماچامه از شاعر معاصر ژاپنی شیمیزو توشیکو








چشم بد

[bad eyes]

چشم بد


[street corner]

کنج خیابان


blues for . . .

بلوز برای ...

* نماچامه را این جا من به جای شعری تصویری یا شعر نقاشی گذاشته‌ام که البته هنوز جای بحث دارد.


Christian Dotremont 1922 - 1979

کريستين دوتره مونت در کارگاه با بارانِ صورتی رنگ



کريستين دوتره‌مونت ، سال ۱۹۲۲ در شهر تِه‌ر وورِن بلژيک به دنيا آمد. بيشترين بخش زندگی‌ او در راه هنر گذشت. هميشه می‌خواست اهميت و عمق هنر را دريابد. درون‌مايه آثار او را از طريق کلمه ، شکل و نشان‌ها می‌شود فهميد و راز هنرش را درک کرد.
دوتره‌مونت هيچوقت نتوانست دست از بازی با کلمات و مفاهيم بردارد و از آنها دور باشد. هميشه آنها را سمت افکار و تخيل فيلسوفانه خود می‌کشاند و به نتيجه‌های شگفتی می‌رسيد. با اينکه او ساير موارد هنر را تجربه کرده بود ولی عميق ترين دلمشغولی‌اش
کلمه بود.دوتره مونت شاعر بود. افکار و احساسش را توسط کاغذ به تماشا می‌گذاشت. او خالق نشانه‌های پاره و بريده‌ای بود که از نوشته‌های خوش رنگ و مزين به وجود می‌امد، که اسمش را خود او لوگوگرام نام گذاری کرد. او يکی از پايه گذاران مکتب کبری {COBRA} بود.محل تولد اين مکتب دانمارک می‌باشد.کبری از اسم اول اسم سه شهر مشهور درست شده‌ است، کپنهاگ، بروسل و آمستردام. کپنهاگ سر و بروسل تن و آمستردام دم اين مکتب می‌باشد. طرحی را که می‌بينيد نشان کبری ست که از کتاب کبرای، از سر تا دم ،{به قلم Virtus Schade- چاپ ۱۹۷۱}گرفته‌شده است‌.
اهم گفتار و ايده کبری را در هنر دانمارک سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۵ می‌شود به وضوح ديد و پيدا کرد. هنرمندان دانمارکی در اين مکتب نقش موثری داشتند و اين مکتب باعث کشمکش های درونی فروانی در آن ديار بود و در نوع خود دهن کجی اعتراضی به مکتب اصول گرای پاريسی بود که به راحتی هم پذيرفته نمی‌شد. اين مکتب آبشخور هنرمندان مستقل و باهوش تجريدی در دانمارک بعد از جنگ جهانی بود که به آنها اجازه می‌داد تا در سنت ميانه رو و معتدل دانمارکی به خلق آثار منحصر به فرد خود بپردازند.در ميان هنرمندان صاحب نام اين مکتب می‌توان از پی‌ير الچينسکی ،اِلس آلفلت ،کارل آپل،اِجلر بيل،کورنيل،کريستين دوت ره مونت ،سونجا فرلو،اسيفن گيلبرت،اسواوار گودنه‌سون،هنری هيرآپ،سی.اُ. هالتون ،آسگر جورن،اريکا اُورتواد،کارل-هنينگ پيترسون،مگس والتر سووانبرگ، و آندره اوسترلين نام برد.

چند نمونه از کارهای کريستين دوتره‌مونت:

امواج بی نهايت

من لوگوگرام متولد تِه‌ر وورن

يا ترجيحا من همين حالا به دنيا آمدم.

من پرنده‌ای بر شاخه

ورودی سمت چپ


Friday, February 23, 2007

Larissa Miller



ادبيات روسيه / لاريسا ميلر / فارسی از ياشار احد صارمی


بپروازيم ، ها ؟
چرا ؟
كجا بپروازيم ؟
معلق ، سراغِ هيچ كجاي مشخص
همين طوري در پي آن ابر ..
و نه تُنديم به جايي برسيم
صداي سيم ها ...
باد خواهد سوتيد ... و بالها ، بالها
از آن بالا زميني كه ما در بندش هستيم ديده مي شود
چه سفيد چه ساكت چه برف آلود در زمستان !


Larissa Miller

Born in 1940, Larissa Miller was educated at the Foreign Languages Institute in Moscow and later taught at Moscow University. A major lyrical poet, she is the author of ten books, including Nameless Day; My Land and Home; Let's Talk about the Paradoxes of Love; Holidays, Holidays;and Between the Cloud and the Pit. Dim and Distant Days (English translation published by Glas) is her book of memoirs, looking back over nearly five decades of Soviet history to her hungry but happy childhood in postwar Moscow; her coming of age as a Jewish girl in an anti-Semitic regime; and her encounters with the KGB as an English interpreter in the 1960s and again in the 1980s as the wife of the famous human rights activist Boris Altshuler. The winner of several literary prizes, she was short-listed for the State Prize in 2000.


Writings by Larissa Miller available on Words Without Borders:
Five Poems





William Butler Yeats 1865-1939


William Butler Yeats 1865-1939

شعر: ويليام باتلر ييتس
فارسی: ياشار احد صارمی

ترانه مستی

شراب سراغ دهان می‌رود
و عشق به سمت چشم‌ها؛
تنها چيزی که ما از حقيقت می‌دانيم
پيش از آنکه پير شويم و بميريم.
گيلاس را سوی دهانم می‌برم
نگاهت می‌کنم‌، و آه می‌کشم.

Collection of Mark Samuels Lasner

۱۹۱۰

William Butler Yeats 1865-1939

ويليام باتلر ييتس شاعر و درام پرداز و نويسنده ايرلندی‌ست و يکی از نام آورترين و زبده‌ترين شاعر در ادبيات زبان انگليسی قرن بيستم است. او در سال ۱۹۲۳ صاحب جايزه ادبی نوبل شد.
ويليام باتلر ييتس ،۱۳ ژوئن ۱۸۶۵ در شهر دابلين به دنيا آمد. پدرش وکيل بود و از نقاشان پيش رافائلی.در سال ۱۸۶۷ خانواده ييتس به لندن رفته و در پارک بِد فورد ساکن شدند. سال ۱۸۸۱ دوباره به دابلين برگشتند. شهری که ويليام جوان به تحصيل در مدرسه هنر متروپليتان پرداخت.

Wallace Stevens (1879-1955)

ادبیات آمریکا - والاس استیوینس

از شعرهای ۱۳ نگاه به کلاغ سیاه

فارسی‌: یاشار احدصارمی

Thirteen Ways of Looking at a Blackbird

میان بیست و سه کوه
تنها چیزی که حرکت می‌کرد
چشم کلاغ سیاه بود.

ئ

میوه سه هوش بودم
شبیه درختی
که بر آن سه کلاغ نشسته بود

د

مرد و زن
یکی‌ست
مرد و زن و کلاغ سیاه یکی‌ست.

ئ

نمی‌دانم کدام یک را ترجیح بدهم‌
زیبایی‌نشانه‌ها را
یا زیبایی اشاره‌ها را
سوت کلاغ سیاه یا بعد از آن.

د

قندیل‌ها یخ پنجره‌های بلند را پر کردند
با شیشه‌های بی رحمشان.
سایه کلاغ سیاه
از آن گذشت و برگشت
و حوصله
در سایه
‌ طرح علت مجهول را کشید.

د

با توام مرد لاغر هدام
چرا به رویای پرنده طلایی فرو رفته‌ای
مگر نمی‌بینی
چگونه کلاغ سیاه در رویای تو دور و بر پاهای زنی راه می‌رود

ئ

لحجه‌‌های باهوشی را می‌شناسم
تن‌تنن‌های واضح و فاش و هویدا
و این را هم می‌‌دانم
که کلاغ سیاه در دانش من دست دارد.

د

وقتی کلاغ از زاویه دید دور شد
ردش ماند
روی لبه‌ یکی از دایره‌ها.

د

در باد پاییزی قیقاج کلاغ سیاه
بخش کوتاهی از پانتومیم

ئ

در چشم‌انداز کلاغهایی که در نور سبز رنگ پرواز می‌کنند
بیداد الحان زیبای منسوخ و فراموش


د

رودخانه حرکت‌ می‌کند
انگار کلاغ سیاه در پرواز است‌.

ئ

بعد از ظهر همه‌اش غروب بود
برف می‌بارید
و می‌رفت که برف بیشتر ببارد
کلاغ سیاه نشست روی شاخه درخت سدر.

n
چند شعر دیگر از والاس استیونس با تر جمه سهراب رحیمی در سایت دوات



Charles Olson



چارلز اولسون
فارسی: ياشار احد صارمی

" برو / پلی بساز ... "

برو
پلی بساز
از
ماسه
روی دريا

برو
نردبانی درست کن
از ماسه سوی بهشت

و يک راست برو پيش خدا و پايين بيا
هيچوقت

اهريمن - ۴

" خالی‌ام . پر خواهم شد"


" خودم را از تو پر خواهم کرد"

" خواهم کرد. تو
کسی هستی که من

حرفش را می‌زنم. " "تو مال منی،"
سنگ گفت،

سنگ باشکوه.

"بشنو دعايم را پدر..."


دعايم را بشنو پدر
بگذار فرشته اينجا
بگذار فرشته آنجا
بگذار فرشته همه جای من
بگذار فرشته بالا
بگذار فرشته در زير
بگذار فرشته هر چهار سو
بگذار فرشته قدم بزند
دور من





عشق گپ زدنِ ...

عشق گپ زدنِ
اعضاست
برای یک‌دیگر
در کسی
دیگر.


سودا دانیشماسی دیر ...

سِودا دانیشماسی‌دیر
‌اورگان لارین
بیر بیرلرینه
باشقا
بیریسینده.

n
I

او کسی که راه می‌رود کنار خانه‌اش در سرش
بهشت دارد او
کسی که راه می‌رود کنار خانه‌اش
در سرش بهشت دارد او کسی که راه می‌رود
کنار خانه‌اش در سرش .

iii

زن گفت هر یکشنبه می زند بیرون و می‌رود کوه

و این که کوه او را میگاید.

تنها شور و شعف زن در این بود.

هر روز هفته او تنها فرد خوشبخت قیبله.

و این توضیحش بود، از زبان خودش، که چرا و چگونه شد که او خیلی شاد بود.

از شعر دوشنبه ، ۲۶ نوامبر ۱۹۶۲. کتاب شعرهای ماکسیموس



Marge Piercy



ادبيات معاصر آمريکا
مارجی پی‌يرسی
فارسی: ياشار احد صارمی

رويای صادقه

شده است تا به حال به کسی فکر کنی که او را پيش از اين هرگز نديده‌‌ای
و ناگهان با صورت دو ـ زاری‌اش
روز اول سال نو ‌آشنا شوی ؟

آن شب من آن مرد را با خود به خانه بردم،
هنوز هم همان‌جاست.
هميشه با طلوع قرمز خورشيد رو به کاج‌ها برمی‌خيزد

گاهی رويا
به بوته خار می‌ماند
شبيه ماه کامل که در آب بادبان باز‌ می‌کند
آن وقت می‌فهمی استخوانهامان
بيشتر از مغزمان می‌فهمند

مثل بادکنک عاجی رنگ در مخمر تاريک اتاق خواب
بعضی وقت‌ها ما به روشنی می‌بينیم آن چيزی که نيست، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خودٍ همان چيز ‌است.




Thursday, February 22, 2007

Osip Mandelstam 1891 - 1938*

اوسيپ ماندلشتام
فارسی و ترکی : ياشار احد صارمی

اقيانوس‌ها را يکجا همه برداشتی و بردی
همه اتاق‌ را.
روی زمين به اندازه کفش پايم تنها جايی که به من‌ دادی در محاصره ميله‌ها.
به کجا رسيدی؟ هيچ کجا.
لب‌هايم را گذاشتي،و کلمه‌های جاندارش را، حتی در سکوت.

voromezh[1935]

هامی‌سينی آليب‌گتدين اوقيانوس‌ لارين
اوتاغين هاميسينی
يِر يوزونده باشماق قدر منه يِر وردين متال‌لار لا دوره لن‌ميش
هارا واردين سانيرسان‌؟ هیچ يِره.
دوداقلاريمی‌ منده بوراقدين، و جانلی سوزلرينی،ايچينده بئله سوسقون‌لوغون.




اوسیپ ماندلشتام و سفر شعر در زمان

دکتر زرکوب عزيز از بعضی چيزها می‌توانم چشم بپوشم. می‌توانم آنها را نداشته باشم. می‌توانم ماهها بدون ساعت راه بروم. ماه‌ها بی‌آنکه روزنامه بخوانم يا از اخبار دنيا چيزی بدانم می‌توانم نفس بکشم. ولی چيزهايی هم هستند که بی آنها زندگی من کج و تاريک و خالی و سرد می‌شود‌. يکی از آن چيزها شعر است. آن هم نه هر شعری يا سطرهايی که ادای شعر در می‌آورند. شعر يعنی از هر طرفش که نگاه کنی او را شعر ببينی. از درون و بيرونش از لحن و صدا و اجرايش. از زبان خودش. از رنگش و به قول يکی از نجيب زادگان از نفسش!شعرهايی که از دنيای ديروز و در بسته به دست ما رسيده است ما را خوشحال و عميق‌تر می‌کند. گرفتار و غمگين. کاری می‌کند. مثل حرکت ماهی فيروزه رنگی در شيشه. اين ماهی از دريا و تاريخ ديروز به دست من رسيده است. نگاهش که می‌کنم گرفتارش می‌شوم . می‌روم. راهی را که می روم با من همراهی می‌کند. دستم را می‌گيرد به حرف‌هايم گوش می‌دهد،غر می‌زند،می خندد،ضامنم می‌شود، نصيحتم می‌کند، آه می کشد، هر چه به فکر نجيب و اندر تو بيايد با من می کند. ديشب در جمع ياران خوشگوار نشسته بوديم شعر امروز را می خوانديم شعر نسل خودمان را. چشمم به اين شعرها افتاده بود. همه ما به چشم آنها می نگريستيم .آخر در چشم آنها ديده های ما افتاده بود. آنها ايلچيان و قاصدان ما از اين ديار و زمانه هستند که به ديار فردا خواهند رفت و قلب ما را در بشقاب نقره‌ای خواهند گذاشت. من صاحب سه پسر هستم رزکوب عزيز. صاحب سه آينده. شعرها هم سياق و سبک بچه‌هايمان را دارند. اوسیپ ماندلشتام Osip Mandelstam شاعر روسی در کتاب سنگش ( شايد هم در نثرهايش) چيزی در باره شعر نوشته است:
« در قايق تشيیع آن مرده مصری،آنها چيزهايی را که آدمی در سفر زمينی‌اش بدان نيازمندست می‌گذارند،حتی شيشه ادويه‌جات، آينه و شانه ... چراغ روزگار خاموش می‌شود، فرهنگ زمانه به خواب می‌رود، دوباره مردمانی نو پا به گيتی می‌گذارند... و همه اين گذر حمل می کند قايق ناچيز و کوچک زبان آدمی را به آغوش باز دريا آينده ،جايی که تعارف و دلسوزی و درک از روی عاطفه وجود ندارد. قساوت و دل سنگی که جای نظرها و تعارفات زمانه ما را که اغلب از روی دلسوزی و اغماض است می‌گيرد. چگونه ممکن است که اين قايق را سر و سالم به اين سفر دراز فرستاد وقتی که ما جهاز سفرش را به اندازه کافی مهيا نمی‌کنيم برای خواننده‌گانش‌(در زمان‌های دور) که برای ما خيلی بيگانه و در عين حال خيلی عزيز می‌باشند؟لپ کلام من شعر را با قايق مرده بَر مقايسه می‌کنم،هر چيزی که برای زندگی و زيستن واجب باشد بايد در اين قايق گذاشته شده‌باشد و هرگز چيزی فراموش نشده باشد!»

دغدغه من هم اين است دکتر زرکوب عزيز. کدام شعر قايق ما را به مقصد خواهد رساند؟

Frank O'Hara : Why I Am Not a Painter






ادبیات حاضر آمریکا
فرانک اُهارا

Frank O'Hara
(1926-1966)


چرا من نقاش نیستم

من نقاش نیستم، شاعرم .
چرا ؟ ترجیح می‌دادم نقاش باشم، ولی نیستم. خُب.

برای مثال، مایک گلدبورگ
می‌خواست تابلویی را بکشد. سرزده سراغش رفتم.
"بنشین و چیزی بنوش " او
گفت.نوشیدم؛ نوشیدیم.چشم
دوختم. "ماهی ساردین درش هست."
"بله. درسته چیزی توش هست."
"اوه." خداحافظی کردیم و روزها گذشت
و دوباره سراغش رفتم.نقاشی
تمام شده‌بود.
"پس ساردین‌ها کوشن ؟"
تنها چیزی که به چشم می‌خورد
حروف بود، "زیادی بودن."مایک گفت.

من ؟‌یک روز داشتم به رنگ‌ها
فکر می‌کردم:پرتقالی. سطری نوشتم
در باره پرتقالی. خیلی زود
یک صفحه پر شد از کلمه‌ها. خیلی می‌توانست
باشد،از پرتقالی نه، از
کلمه‌ها، از اینکه چقدر یرتقالی دردسر دارد
و زندگی. روزها گذشت.حتی در
نثر، من یک شاعر واقعی‌ام. شعر من
تمام شد و هنوز پرتقالی را
به زبان نیاوردم. دوازده تا شعر،اسم انها را گذاشتم
پرتقالی‌ها. و یک روز در نمایشگاه
نقاشی مایک را دیدم.عنوانش ساردین‌ها بود.

۱۹۵۶