Thursday, September 18, 2008

Cesare Pavese



Verrà la morte e avrà i tuoi occhi

Cesare Pavese
___________________

چزاره پاوزه

مرگ خوآهد آمد با چشم‌های تو



خواهد آمد مرگ با چشم‌های تو
همین مرگ
که از کله ی سحر تا دسته‌ی شب
ما را همراهی می‌کند
کر و بی‌خواب ، ه
مثل یک پشیمانی کهنه یا ادایی کودن
چشم‌های تو حرف مفتی خواهند بود
گریه‌ای ساکت
سکوتی که هر صبح می بینی‌اش
وقتی
تنهای تنها
طرف آینه نزدیک می‌شوی
آه ای امید ارجمند
آن روز ما هم خواهیم دانست
که همه همه همه زندگی تویی
هیچ و هرگز هم .ه


برای هر کسی مرگ قیافتی دارد
مرگ
با چشم‌های تو
خواهد آمد. ه
مثل زدودن لکه‌ای
همین گونه که آینه نشان می‌دهد
صورت مرده دوباره پیدا می‌شود
انگار که به صدای لب های خاموش گوش می‌دهد
ما هم در گرداب فرو خواهیم رفت
ساکت و خاموش ! ه


______


Verrà la morte e avrà i tuoi occhi


Cesare Pavese


Verrà la morte e avrà i tuoi occhi
questa morte che ci accompagna
dal mattino alla sera, insonne,
sorda, come un vecchio rimorso
o un vizio assurdo. I tuoi occhi
saranno una vana parola,
un grido taciuto, un silenzio.
Così li vedi ogni mattina
quando su te sola ti pieghi
nello specchio. O cara speranza,
quel giorno sapremo anche noi
che sei la vita e sei il nulla
Per tutti la morte ha uno sguardo.
Verrà la morte e avrà i tuoi occhi.
Sarà come smettere un vizio,
come vedere nello specchio
riemergere un viso morto,
come ascoltare un labbro chiuso.
Scenderemo nel gorgo muti.

_____________

Thursday, September 11, 2008

Frank O'Hara



Frank O'Hara; Southampton, Long Island; 1962
Photograph by John Gruen
_________________


Farsi: Yashar A. Sarami

شعر ( لآنا تورنر افتاد ) ه





افتاد
لآنا تورنر افتاد
داشتم رانندگی‌ می کردم و نا گهان
باران زد و برف
تو گفتی تگرگ بود
ولی تگرگ این طوری مثل بامبول سفت می زند به سرت
نه
برف بود و باران که می بارید
عجله داشتم که زود به محل قرار برسم و تو را ببینم
ولی ترافیک داشت عین آسمان ادا در می آورد
که منِ بی خبر یک دفعه چشمم به تیتر اخبار افتاد
لآنا تورنر افتاد
در هالیوود اثری از برف نبود
در کالیفرنیا باران نمی‌بارید
من
اصلا
کار و خوره‌ام این است که در میهمانی‌ها باشم
و خیلی هم بچه وحشی و خفن
ولی راستش
هیچوقت نیافتادم
اوه
عاشقتیم لآنا تورنر بلند شوو .ه




_____________

Saturday, July 19, 2008

Billy Collins



Litany

Farsi:Yashar Ahad Sarami


Foto: RosMayo
__________________

بیلی کالینز

دعای شامگاهی




تو نانی و چاقو
گیلاس بلوری و شرابی تو
شبنمی تو روی چمنزار سپیده ی صبح
چرخِ سوزانِ خورشید
روبند سفید نان پزی
و پرواز ناگهانیِ پرنده های مرداب

نه نگو، تو باد وزان باغ نیستی
زرد آلو های روی میز
یا قمار خانه
و البته تو حتی این هوای عطرِ کاجی هم که نه ، نیستی
اصلا امکان ندارد که تو این هوای کاج عطری باشی

حالا اگر بگویی که بله ماهی زیر ُپلم ، خب یک چیزی، ممکن است
یا کبوتری روی سر ژنرال
ولی مثلا مزرعه آفتابگردان در یک غروب باشی !!! نه دیگر ، نیستی .ه

اگر یک نگاه سریع به آینه بیندازی
دستت می اید که نه پوتین های آن گوشه هستی
و صد البته نه آن قایقی که آنجا در قایق خانه دارد خُرخُر می کند

شاید برایت جالب باشد که بدانی
یعنی در باره ی این چیزهای تجسمی دنیا که حرفش را می زنیم
خود من مثلا صدای چکه چکه های بارانم روی سقف

یک زمانی برای خودم ستاره ی دنباله دار هم بوده ام
روزنامه ی تا خورده یِ معلق توی کوچه
و سبد پر از بلوط روی میز آشپزخانه

ماهِ حوالیِ درخت ها هم هستم
فنجان آن زن پیر هم ، آفرین درست حدس زدی
حالا دلت شور نزند، نه نانم من و نه چاقو

هنوز که هنوز است تو هم چاقویی هم نان
تو اصلا همیشه نان و چاقو خواهی بود
بله، حتی آن گیلاس بلوری و شراب هم که اوهوم. ه



___________________






Friday, July 18, 2008

Kay Ryan,named Poet Laureate




کِی رایان ملک الشعرای آمریکایی ، شاعری که در کالیفرنیا زندگی می کند و مشهور و مشعور به شعرهای خیلی شخصی و خصوصی ست.ه



Transcript

I wrote this—well, I'm sure that I was thinking that I had made a lot of very stupid decisions in my life and that I was now suffering the consequences of them having all piled up and come home. This was a very personal poem, I'm sure, when I wrote it, although I like to write personal poems in such a way that nobody has to know that.

"The chickens are circling and blotting out the day." Now that's a really funny thing to say. You know, somebody has written me a letter and told me: "I love your poem 'Home to Roost' but you should know we raise chickens, and you need to know chickens don't really fly."

Home to Roost

The chickens
are circling and
blotting out the
day. The sun is
bright, but the
chickens are in
the way. Yes,
the sky is dark
with chickens,
dense with them.
They turn and
then they turn
again. These
are the chickens
you let loose
one at a time
and small—
various breeds.
Now they have
come home
to roost—all
the same kind
at the same speed.

Carol and I were reading the paper on Sunday morning in bed, and Carol is reading the funnies, and she says in this stricken or awed or something tone, she says: "Kay, read this out loud" and she passes me the funnies. I start reading this cartoon and it is Boondocks and in it, the little brother, who wants to get his bit of the action now and is complaining is smacked down by his big brother, Huey, who uses my poem "Patience" in this cartoon. It was just astonishing. He says: "You know, a poet named Kay Ryan once said, 'Who would have guessed it possible that waiting is sustainable—a place with its own harvests. Or that in time's fullness the diamonds of patience couldn't be distinguished from the genuine in brilliance or hardness.' What do you think that means?" Huey asks Riley. Riley answers: "It means you're a nerd and poetry is stupid."




From The Poet's View: Intimate Profiles of Five Major American Poets. Copyright © 2008 by the Academy of American Poets.

_____________________


Friday, June 20, 2008

Jorge Carrera Andrade




خورخه‌ کارِه‌را آندراده / اکوادور

1902 - 1978

FARSI: YASHA A. SARAMI
_____________________________


هیچ




در کتابفروشی‌‌ها هیچ کتابی‌نیست
در کتاب‌ها هیچ کلمه‌ای
در کلمه‌ها هیچ جانی :ه
پوسته‌ای و همین. ه

در موز‌ه‌ها
در اتاق‌های انتظار
بوم‌های نقاشی و ماس ماسک‌های آویزان
در مدرسه‌ها
فقط ضبط و کپی‌برداری از وحشی‌ترین رقص‌ها

در دهان‌ها تنها دود و همین
دورها در چشم‌ها
و در هر گوشی صدای طبل
خمیازه‌ی صحرا در سر

هیچ چیزی ما را از دست کویر نمی‌رهاند
هیچ‌چیزی نجاتمان‌ نمی دهد از دست طبل
کتاب‌های رنگی صفحه‌هایش را می‌بُرد
پوسته‌ای پر از هیچ . ه


__________________

True Dharma Eye, Case 61







آن اصلِ اصل

_____________________


روز ی از روزها قویشان دراز کشیده بود. وقتی که شاگردش یانگ شان هویی جی از در در آمد قویشان جخ غلتی زد و رو به دیوار خوابید.یانگ شان گفت من شاگرد توام استاد. راحت باشید. قویشان از جایش برخاست و یانگ شان تا خواست از داستان خارج شود. قویشان صدایش کرد: هویی جی هویی جی .یانگ شان برگشت .قویشان گفت بیا گوش بده به این رویای پیر معبدی. یانگشان سرش را پایین تر آورد تا صدا را بشنود. قویشان گفت : رویای مرا به زبان بیاور. به من نشان بده ببینم چطوری این کار را می کنی؟ یانگ شان رفت و طشت و حوله آورد.قویشان دست و صورتش را شتست و نشست.در این حین و حال جیانگ یانگ وارد شد. قویشان گفت : من داشتم با هویی جی گفتگوی درونی می کردم. چیز ساده ای نیست می دانی ؟ چیانگ یانگ گفت : صدایت را شنیدم.قویشان گفت : حالا تو امتحان کن ببینم. جیانگ یانگ رفت و یک کاسه چای برای استادش دم کرد و آورد. قویشان آهی کشید و دعایشان کرد و گفت شما دو شاگرد حتی از مراحل شاری پوترا و مائودگال یایانا هم گذشته اید.م



کتاب گفتمان دارمایی ، نوشته ی جان دایدو لوری ، رُشی با چشمهای دارما ، اصل 61 . فارسی : یاشار احد صارمی


Dharma Discourse by John Daido Loori, Roshi
True Dharma Eye, Case 61
Guishan Exploring Spiritual Powers

Featured in Mountain Record 23.1, Fall 2004



____________________

Tuesday, May 20, 2008

Sujata Bhatt


سوجاتا پات
متولد احمد آباد، هندوستان
۱۹۵۶


فارسی: یاشار احد صارمی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


در جستجوی زبانم


تو
از
من
می
پرسی
منظورم چیست
که می گویم
زبانم
را گم کرده‌ام.م
من از تو می‌پرسم
چکار می کنی اگر در دهانت ببینی
اِ دو تا زبان ؟م
و آن اولی را گم کرده‌باشی، زبان مادری را
و
آن دیگری
را
راست و درست
ندانی
زبان بیگانه‌ را.م
درست بر خلاف چیزی که فکر کرده بودی
نه
نمی توانی از هر دو یکجا استفاده کنی.م
حالا اگر جایی زندگی کنی که مجبور باشی به زبان بیگانه حرف بزنی
زبان مادریت می پوسد
می‌پوسد و می میرد در دهانت
که دیگر باید این طوری تفش کنی بیرون
من
خیال
می کردم
که
تف تف ش
کرده‌ام
ولی
وسط شب
خواب
می دیدم
که

مونی هات‌تو
کی
آکی جیب
آکی پاشا
مِ تونکی آکی چه
پارانتو راتره سُپ ناما ماری پاشا پاچی آوا چه
فول‌نی چِم ماری پاشا ماری جیب
موتاما خیلی چه
فونلی چِم ماری پاشا ماری جیب
موتاما پاکی چه

از نو می‌روید. م
سُر و مُر و قلمبه
دراز و بلند ،م
خیس و لزج
با رگ‌هایی قوی و جوشان
آن زبان دیگری را این طوری می گیرد
و گره گره‌ش می زند
غنچه‌های مخفی یواش می زنند بیرون
غنچه‌ها در دهانم
ان زبان دیگر را هل می‌دهند عقب
هر چیزی که فکر می کردم فراموشم شده
فکر این که نکند نکند نکند زبان مادریم را گم کرده‌ام
گل می‌دهد از دهانم بیرون
روزهایی که می خواهم به انگلیسی فکر کنم
این طوری زل می زنم
به :ک

پایلو کالو کاگ دو
اودتو اودتو جای، هوهوای جزآدای پوه‌چی
آی‌نی چانچ‌ما کاییک چی

کلاغ چیزی در منقارش دارد
وقتی که فکرش را می‌کنم

می اندیشم:م

آکاش ، سوراج
و بعد : آسمان ، آفتاب
نگو که خب همین هم همین است، خودم خوب می‌دانم
وقتی که به آسمان می اندیشم انگار به ابرهایی تاریک فکر می‌کنم
که
دارند
برف
می‌اورند.م
بارش اول برف همیشه از روز شکرگزاری شروع می‌شود
ولی
وقتی
می اندیشی به:م

آکاش، عثمان، آآپ
مات‌های موتا کال‌لا کاگدا اودای
کاگدانای ماتهای سوراج، روج‌اِی سوراج
آکه‌پون وادول نِهی ، آته‌لی وارساد نِهی
آته‌لی آناج نِهی،آته‌لی روت‌لی نِهی
دالپ‌هات شاک نِهی، کای نِهی،کوچ بی نِهی
ماترا کاگدا ، کال آ کاگدا

آن بالا کلاغ‌های گنده در پرواز
بالاتر از کلاغ‌ها
خورشید
همیشه
خورشید
حتی یک دانه ابری هم نیست
یعنی باران یوخ
هوا یوخ
برنج یوخ
سبزی نه
نان نه
هیچ
تنها همین کلاغ‌ها
کلاغ‌های سیاه
و هنوز
این تفتی و گرمی هوای تیرماه

آسمان گرومپی کنی‌دیکت
هر
گز
هیچ
وقت
نمی تواند
آآکاش
باشد

چوماساما جیارای وارساد آوای
آکی رات آکو دی وارساد پودای ، ویجلی جِی
جیارای ما راسوداما گینه‌ی دیوآی روتلی وانتی
شاک هالاواتی
راویندراسان‌گیت گاتی گاتی
سآاونِی بولاواتی

آسمان شورانگیز
هوس باران
دارد
می بارد
همه‌ی شب
همه‌ی روز
ما این نوار کتانی را توی روغن می‌گیرانیم
شمعهای برنزی
و
مادرم در آشپزخانه
مادرِ من
می‌خواند:م
مُون مُور مِگِر شونگ‌ای، اودای چولای دیک‌دیگونتایر پانای
نه
نمی‌توانم
صدایش
را
در انگلیسی
بشنوم.م


۱۹۸۸


__________________

Billy Collins






بیلی کالینز

فارسی : یاشار احد صارمی


___________________

سکوت


دیگر زمانش رسیده بگو، هر چیزی که دل تنگت می‌خواهد
اتاق یواش و ساکت است
پنکه‌ی وِزوِزی هم خاموش
و دختری که نوک مداد را تِق تِق روی میزش می زد رفته است.م

پس بگو به چه فکر می کنی
دلمان می‌خواهد صدای برگهای تو را بشنویم
صدای به هم نخورده‌ی جعبه ی ابزارت را
ترانه‌هایت را از تنهایی
ترانه‌هایت را از اندوه

قطارها بی حرکت روی ریل ها
کشتی ها لنگر انداخته‌اند در بندر
سگ ها سرشان را بلند می کنند
و خداها پایین را می نگرند از بالون هاشان
و شهر هیس و آهسته!م

و هر کسی اینجا همزادی دارد.م
از والدینت بگو _ م
از پدرت پشت فرمان ماشین
از مادر بی رحمت سرِ شیر آب
بگو ما هم بدانیم از آن همه ابر که دیده‌ای، از همه ی درختان .م

امشب شعرت را که با خودت آورده‌ای برایمان بخوان
اقیانوس ایستاده و دیگر اینجا و آنجا در تلو تلو نیست
حتی بتهون هم
در وان مرگش می نشیند
و سمعک سردش فرو رفته در یکی از گوشهاش. م

_________________