ادبيات روسيه / لاريسا ميلر / فارسی از ياشار احد صارمی

بپروازيم ، ها ؟
چرا ؟
كجا بپروازيم ؟
معلق ، سراغِ هيچ كجاي مشخص
همين طوري در پي آن ابر ..
و نه تُنديم به جايي برسيم
صداي سيم ها ...
باد خواهد سوتيد ... و بالها ، بالها
از آن بالا زميني كه ما در بندش هستيم ديده مي شود
چه سفيد چه ساكت چه برف آلود در زمستان !
Larissa Miller
Born in 1940, Larissa Miller was educated at the Foreign Languages Institute in Moscow and later taught at Moscow University. A major lyrical poet, she is the author of ten books, including Nameless Day; My Land and Home; Let's Talk about the Paradoxes of Love; Holidays, Holidays;and Between the Cloud and the Pit. Dim and Distant Days (English translation published by Glas) is her book of memoirs, looking back over nearly five decades of Soviet history to her hungry but happy childhood in postwar Moscow; her coming of age as a Jewish girl in an anti-Semitic regime; and her encounters with the KGB as an English interpreter in the 1960s and again in the 1980s as the wife of the famous human rights activist Boris Altshuler. The winner of several literary prizes, she was short-listed for the State Prize in 2000.
Writings by Larissa Miller available on Words Without Borders:
Five Poems







باشم. میتوانم ماهها بدون ساعت راه بروم. ماهها بیآنکه روزنامه بخوانم يا از اخبار دنيا چيزی بدانم میتوانم نفس بکشم. ولی چيزهايی هم هستند که بی آنها زندگی من کج و تاريک و خالی و سرد میشود. يکی از آن چيزها شعر است. آن هم نه هر شعری يا سطرهايی که ادای شعر در میآورند. شعر يعنی از هر طرفش که نگاه کنی او را شعر ببينی. از درون و بيرونش از لحن و صدا و اجرايش. از زبان خودش. از رنگش و به قول يکی از نجيب زادگان از نفسش!شعرهايی که از دنيای ديروز و در بسته به دست ما رسيده است ما را خوشحال و عميقتر میکند. گرفتار و غمگين. کاری میکند. مثل حرکت ماهی فيروزه رنگی در شيشه. اين ماهی از دريا و تاريخ ديروز به دست من رسيده است. نگاهش که میکنم گرفتارش میشوم . میروم. راهی را که می روم با من همراهی میکند. دستم را میگيرد به حرفهايم گوش میدهد،غر میزند،می خندد،ضامنم میشود، نصيحتم میکند، آه می کشد، هر چه به فکر نجيب و اندر تو بيايد با من می کند. ديشب در جمع ياران خوشگوار نشسته بوديم شعر امروز را می خوانديم شعر نسل خودمان را. چشمم به اين شعرها افتاده بود. همه ما به چشم آنها می نگريستيم .آخر در چشم آنها ديده های ما افتاده بود. آنها ايلچيان و قاصدان ما از اين ديار و زمانه هستند که به ديار فردا خواهند رفت و قلب ما را در بشقاب نقرهای خواهند گذاشت. من صاحب سه پسر هستم رزکوب عزيز. صاحب سه آينده. شعرها هم سياق و سبک بچههايمان را دارند. 